دوغ بخور... رستگار شو!
چه روز گندی!!!... من و آفتاب و اتوبوس...
چه کسی، چه کسی پنیر مرا جابجا کرد، را جابجا کرده؟
هر چی میگردم یافت می نشود!
من کتابمو میخواممم
میدونی؟(با لحن رضاشفیعی جم)
الان خواسم بیام اینجا یه نیگا به بلاگ انداختم دیدم واه واه چه قالبی!
یهو شعره اومد! اصلنم به بنان ربطی نداره، خودم گفتم، اون از من
تقلید کرده، البت اون که نه ترانه سراش که نمیدونم کی بوده ازم تقلیدیده:
بــــــــاز ای قالبه ی ناز! با وب من بسااااز، کاین غم جانگدااااز برود ز برم
گر کسی لینک من نیفزوووووود، از گناه تو بوووووود، بیا تا ز سر گنهت گذرم
بـــــــــــاز میکنم دست یاری به سویت درااااااااز
بیا تا غم خود را با آپای ناااااز، ز خاطر ببرم
گر نکند تیر خشم فیلتر، وبم را هدف
به خدا همچو مرغ پر شور و شعف به سویت بپرم!
آ...آ...آآآ...آ...آ...آآآ...هوم..هوم...هومم!!!
آن که او به رنگت دل بندد چون من کیست؟
ناز تو بیش از این بهر چیست؟
تو قالب نازی! در وبم بنشین، من تو را وفادارم بیا که جز این، نباشد هنرم
این همه بی وفایی ندارد ثمر، به خدا اگر از وبم نگیری خبر، نیابی اثرم
نوگل باغ زندگی! هر وقت پشت رل داری به جماعتِ خانومای راننده فُش میدی به یاد من بیفت و خدا را بابت خلق دختری چون من سپاس گوی!
پ ن۱: بله میترسم! خیلیم شجاعم که میگم میترسم!
پ ن۲: خانوم جماعت باس در رو براش باز کنن بهش بفرما بزنن و خیلی خانوم! بشینه و دستور بده که آقا کجا بره!
پ ن۳: شوفری شد کار و کلاس، خواهر من؟!
یه بار تو یه کامنت جرأت رو اشتباهی نوشتم جرئت!! یادم که میاد دلم میخواد زمین ببلعتم...
از بس تو بلاگا و کامنتا سپاسگزار رو سپاسگذار!! دیدم و مرهم رو مرحم!!... دیگه دارم شک میکنم کدومش درسته!
از این انشای خود نطیجه میگیرم:
به جای بلاگ نویسی مشخای شبتو انجام بده تا املایت ردیف شود، نو گل باغ زندگی!
تا اطلاع ثانوی باز نا امیدی!
تا اطلاع ثانوی قهر با همه عالم و آدم!
تا اطلاع ثانوی چش غره به خدا!
تا اطلاع ثانوی بغض!
تا اطلاع ثانوی میمیرم!
هی خدا!!! من خیلی بد، احساس تنها بودن میکنم، خودم میدونم دارم اشتباه میکنم حتی میدونم درست چیه! ولی یه چیزی ندارم.. نمیدونم چیه!.. کمه... گم شده... شایدم از اول نبوده...
غیر تو هیشکی منو نمی فهمه.. دارم خفه میشم...
یا الهی و سیدی و ربی و مولای ادرکنی! انا عبدک الضعیف الذلیل الحقیر المسکین...
اومدم بپرسم حرکتو داشتی؟ نه خدایی وقتی دیشب با نهایت درایت و ذکاوت!!! متشنج ترین فضای ممکن رو تلطیفوندم به من افتخار نکردی؟
یه چن دیقه پیغمبرت شدم! خوب بود؟... واسه ما که خوش گذشت، هوم.. من جایزه میخوام!
پ ن: خدا میگم نظرت چیه من برم آخوند بشم... از اون آخوند با سواتا! روحانی!
بهم میگه صالح و نیکوکار باش...میگه توبه کن و به من ایمان بیار...میگه اگه اینجوری کنی بهت رحم میکنم...میگه میذارمت تو نعمت دونی!!!
همسایه بغلیمون یه پارچه ی سیاه زده سردر خونه ش... همسایه روبه روییمون چند تا پارچه ی سفید! که روش یه چیزایی نوشته ظاهرا حج بودن... از قضا همسایه روبه روییه خانومش با مامانم خواهرن! پریشب تو فرودگاه چشامون تا صب آلبالو گیلاس چید... خاله هه! با همون لباس احرامش اومده بود تا دیشبم درنیاورده بودش! مثه یه نوزاد!! سفید پوش...منم آی حسودیم شد... منم دلم میخواد خب!
آهنگ سریال جواهری در قصر:
wu da da wu dada ju o na ka da la ka da la ju a na ni na ni da lioe do mok no na ni a li a ni li a no ne he ya di i ya he ye na no ni o ni do